
امی گرستلرAmy Gerstler مترجم سید محمد جواد هاشمی.هفته نامه صبح اندیشه شماره489 هشتم دی ماه 1403
10,000 تومان
معرفی شاعر
اِمی گِرستلِر( Amy Gerstler) شاعر، نویسنده و منتقد ادبی آمریکا
ترجمه: سید محمد جواد هاشمی
لینک مطلب :sobhandishe.ir
https://goftemanandishemoaserpub.ir/shop-
resources/W 1uuAdwpT2/pages/2024/12/25/489_11zon.pdf
امی گرستلر چند مجموعه شعر، دو کتاب داستان و چندین مقاله در نقد ادبی منتشر کرده است. کتاب او "فرشته تلخ"(۱۹۹۰) در سال ۱۹۹۱ برنده جایزه انجمن منتقدین ملی کتاب آمریکا شد. دیگر کتابهای شعر او عبارتند از:
ازدواج سفید( White marige 1984)
طوفان پی(Nerve storm 1993)
پزشکی(Medicine 2000)
دختر شبح(Ghost Girl 2004)
عزیزترین موجود(Dearest Creature 2009)
پریشیده بر دریا( Scattered at see2015)
تراز زنان( Index of women 2021)
آثار او بر بازسازی، رنج و زندگی تاکید دارند.
ایدوید کربی مقاله نویس نیویورک تایمز او را اینگونه توصیف می کند:
امی گرستلر استاد نوآوری در هر ژانر کمدی است؛ از نوع شلختگی تا نوع هوس بازانه.
زنانگی(Womanishness)
چنین است ناهمگونی زنان؛
وسواسی کسالت بار
و غریوی شیطنت آمیز و حماقت بار؛
درست آن لحظه ای که دانش،
-موسیقی اذهان مان
و هویت تابان جنسیت مان-
چون پولک-تن حلزون می درخشید،
دلهره داشتیم؛
دشواریهای صمیمیت خداوند را
تا مگر روز به خاکستری گراید
و ما بگریزیم به سوی احترامی سبک مایه تر.
چون شقایق دریایی
به هنگام جزر و مد
اندیشه های مان به هر سوی در تلاطم اند و چنگ
می اندازند
*
آرام باش عشق من، آرام باش
اتفاقها، بسیار پیش از این رخ داده اند
اکنون تو را نبایست
بیمی از آن رخدادها.
گمشده در جنگل(lost in the forest)
قطع امید کرده بودم
در گرسنگی کشیدن سه روزه،
و در تقلا بودم که خوراک گرگها نگردم،
آنگاه ناباورانه در میان جنگلی
از درختان الوار شده خود را یافتم،
دو بز به من خیره شدند؛
با زنگوله های آویخته از گردن
که مردمک چشمانشان
شبیه شکاف سکه قلک بود
و من می توانستم
حقیقت را از آن دو شکاف دریابم؛
اگر بزها به سخن درمی آمدند،
به ردیف روییده بودند
تره فرنگی ها و تربچه ها،
باد تکان می داد لباسهای شسته ی روی بند رخت را،
و کلبه آرام جنگلی،
به خوشامدگویی، مرا در آغوش گرفت.
زنی بسیار سالخورده - آنچنان که تشخیص زنانگی اش دشوار بود-
در آشپزخانه، لیوانی از شیر تقلبی برایم ریخت،
گرسنگی، دستانم را به لرزه افکنده بود
اما آن مایع چه بود؟
بانوی سالخورده رو به من گفت:
عزیزم بنوش!
و مرا- همچنان که سبیل سپیدم را با پشت دست پاک می کردم-
خطاب کرد و گفت:
آفرین دختر!
آیا من تلوتلوخوران به قدیسی برخورده بودم؟
چه کسی می داند!
بانوی سالخورده با دستان استخوانی، بازویم را گرفت و گفت:
" به زودی درخواهی یافت که در اینجا من حاکم پادشاهی کوچک خویشم،"
آنگاه از پله ها بالا برد مرا
آنچنان که گویی ارباب من است
و من سالهاست که در تملک اویم.
در بهار جاودان
باغ، بستری است برای ترشرویی نیز؛
رختخوابت را بر گلمیخک افسونگر نیلوفر می گستری،
و بر ریشه های درخت شیرین-صمغ، پای می نهی،
به جستجوی درختان قرون وسطایی؛
آنگاه که برگهایشان می ریزند و پرنده می شوند
اگر بر زمین فرود آیند؛
و ماهیان کپور رنگی؛ اگر در آب افتند.
در تو شکل می بندد بدان هنگام،
آشتی با تمام هستی،
که آرزوی آدمی را ابدی است
- شیر و بره در آغوش یکدیگر
مار و حلزون به دیده بوسی-
و زنده می کند حتی کرک-بوته های خار،
ملکه علفهای هرز،
باورهای رازآلودت را به بهار جاودان،
و ایمان می آوری
که برای هر دردی برگی است
که تیمارت می کند.