
خیام موسیقی؛ مروری بر زندگی و آثار فریدون شهبازیان.هفته نامه صبح اندیشه شماره 492 تاریخ29 دی ماه1403
10,000 تومان
مروری بر آثار فریدون شهبازیان؛
خیام موسیقی
اشاره: فریدون شهبازیان یکی هنرمندان پرکار با کارنامه پربار بود که موسیقی ماندگاری خلق کرد و از خود به یادگار گذاشت. حسین قره این هنرمند کم نظیر را بسیار خوب معرفی کرده است که در رسانه های مختلف منتشر شده؛ مطلب زیر به قلم او بازنشر می شود.
***
فریدون شهبازیان، هنرمندی که برای شجریان و ایرج و الهه و عهدیه هم موسیقی نوشت/ نت طلایی شهبازیان، حرکت جان موسیقی ایرانی در تلفیق با همه سازها
حسین قره
این آخرین نت چه تلخ بود، این آخرین نت که سکوت را به همراه داشت، آن هم سکوتی ابدی برای کسی که در همه عمر صداها را نوشت و رهبری کرد تا «خیام» جرعهای از خیال را به کام سحرگان بریزد و «محمدرضا شجریانِ» نغمهخوان آواز سر دهد که: «هنگام سپیدهدم خروس سحری،/ دانی که چرا همیکند نوحهگری؟/ یعنی که: نمودند در آیینهٔ صبح/ کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری» و چه پر اندوه که این خروس سحری خبر داد که فریدون شهبازیان چهره در نقاب خاک کشید.
حسین قره: فریدون شهبازیان که صبح امروز «با هفت هزارسالگان سربهسر» شد، از کودکی شیفته موسیقی بود و صدایی از درون سینهاش او را میخواند تا نغمهها را برای سازها سامان دهد. پدرش از او خواست تا در کودکی با هنر همبازی شود و از ابتدایی ویولن به دست گرفت. اولین معلمش «عطاالله خادم میثاق» بود؛ اما آن که بر او تأثیر عمیق گذاشت معلم میثاق «سرژ خوتسیف» روس بود. ویولن راهی بود که فریدون شهبازیان یافته بود تا نگاهها را به خودش جلب کند و این شد که در ۱۷ سالگی هم دیپلم این ساز را داشت و هم عضوی از ارکسترسمفونیک تهران شده بود.
پنجه و توانایی که در آرشه کشیدن داشت او را به ارکستر «گلهای رادیو» برد آن هم به رهبری صاحبنامان آن روزگار «روحالله خالقی» و پس از او جواد معروفی. شاگردی ابوالحسن صبا از او چهرهای ساخت که اگرچه با ساختار موسیقی کلاسیک غربی سازها آشنا بود و بخشی از آن مکتب محسوب میشد؛ اما روح موسیقی ایران در آثارش باقیمانده و مخاطب آن را میشنید، آثارش تلفیق جهانهای شرق و غرب بود پیش از آن که همچون امروز مد شده باشد. جان موسیقی ایران را به روی سازهای کلاسیک و مدرن غربی برد و آثاری ساخت که باعث شگفتی بود.
فریدون شهبازیان و آواز ایرانی
شهبازیان برای بهترین صداهای زن و مرد ایرانی موسیقی نوشت، از محمدرضا شجریان تا گیتی پاشایی، از علیرضا افتخاری و محمد اصفهانی تا خدیجه دده بالا (مهستی). از کلاسیکهای موسیقی ایرانی همچون عهدیه و سیمابینا و عبدالوهاب شهیدی تا ایرج و اکبر گلپا. در موسیقی مدرن برای جوانان دهه هفتاد از علیرضا عصار تا حسین زمان موسیقی نوشت و آنان با آثار او صاحبنام شدند.
فهرست بلند بالایی است نام خوانندگانی که او برایشان موسیقی ساخت، بسیاری از نامها را میتوان به فهرست بالا اضافه کرد، کار ویژه او این بود که بر اساس موسیقی درونی هر خواننده به نتهای اثرشان شناسنامه میداد و مینوشت. قطعاً آنچه برای الهه میساخت تا آنچه برای سیمین غانم متفاوت بود و این دو با پری زنگنه و... نتهایی که شهبازیان میساخت با روح و حضور خواننده پیوند میخورد.
شهبازیان و آلبومهای غولهای ادبیات ایران
شهبازیان جایی در زندگیاش با شعر کلاسیک ایرانی و خداوندگاران ادبیات گره میخورد، وقتی که قرار بود به پیشنهاد کانون پرورش فکری کودکان آثاری را تولید کند تا شاعران همروزگارش آثار شاعران کلاسیک را بخوانند؛ و چه صدایی از صدای احمد شاملوِ شاعر برای آن که خیام را بازخوانی کند، بهتر است، صدایی که برای خوانش مولوی و حافظ همین تأثیر را دارد. (اگرچه ادیبانی به شاملو خرده گرفتند که حافظ او در خوانش اشتباه دارد و خود او هم پذیرفت؛ ولی این همه ربطی با شاهکارهای موسیقیای شهبازیان نداشت.)
موسیقی بعد از خوانش «مطرب مهتاب رو آنچه شنیدی بگو» مولوی که شاملو میخواند حال و هوای عجیبی دارد چرا که آهنگساز توجه مخاطب را به شنیدههای مطرب مهتاب رو جلب میکند و آنچه او شنیده است.
محصول همکاری او و شاملو به شعرخوانی شاملو از آثار خودش هم رسید و کاشفان فروتن شوکران با قطعات شهبازیان چنان شنیدنی شد که گاه از شعر و صدای شاعر پیشی میگرفت و نتها به جان مخاطب چنان مینشست که نتها خود شاعرانه حیات مییافتند. و این جمله معنا پیدا میکرد که وقتی کلام پایان مییابد، موسیقی آغاز میشود.
همکاری او فقط به شاملو محدود نشد و با مهدی اخوان ثالث آن پیر شولاپوش برفینه سر هم کشید، اخوان بود و آن نیستانگاری خراسانیاش، اخوان بود آن تنهایی ابدی در زمستان و تک درختی که شاید روزی جوانه زد و قاصدکی که شاید روزی خبری داشت. اینها همه در یک نوار کاست با موسیقی شهبازیان جمع شد.
او در این مجموعه با هوشنگ ابتهاج شعرهای سعدی را کار کرد و به موسیقی اقوام ایرانی توجه بسیار کرد.
شهبازیان و سینما
فریدون شهبازیان از جمله آنان بود که خود را محدود نکرد به یک نوع کار و وقتی در سال ۱۳۵۳ به او پیشنهاد شد تا برای «غبارنشینها» به کارگردانی داوود روستایی و نویسندگی منوچهر افتخاری موسیقی بنویسد، آن را رد نکرد و کار موسیقی فیلم را شروع کرد. او تقریباً سالی یک و حتی بعضی از سالها موسیقی دو یا سه فیلم یا سریال را نوشت.
او تا پیش از انقلاب برای سه فیلم موسیقی ساخت و بخش بزرگی از آثارش بعد از انقلاب و برای فیلمسازانی همچون داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی، سیروس الوند، مسعود جعفری جوزانی، فریدون جیرانی، رسول ملاقلیپور و... بود؛ اما در میان همه این آثار موسیقی لیلا اثر داریوش مهرجویی چنان با جان اثر حرکت میکرد، که اندوه جانکاه روی چهره لیلا حاتمی را نقش میزد. استفاده هوشمندانه شهبازیان از تکنوازی سهتار ایرانی برای نشاندادن این اندوه بسیار دقیق بود. از جمله مواردی بود که شهبازیان از ساز و موسیقی ردیف دستگاهی ایرانی استفاده کرد. دلایل متعددی دارد از جمله اینکه لیلا گرفتار یک تفکر سنتی بود و موسیقی او باید از دل یک دلتنگی رازآمیز و درآمیخته با سنت میآمد و شهبازیان با نتهای تزیینی این نغمه را چنان ساخت که در فیلم لیلا هم رد و نشان آشکاری نداشت و هم به جان هر مخاطبی نقشی میزد.
شهبازیان برای پائیزان رسول صدرعاملی هم اثر تأثیرگذاری نوشت و برای سریال معصومیت از دست رفته داود میرباقری، نگاهی به موسیقی عربی و منطقه داشت که با صدای محمد اصفهانی در تیتراژ تأثیرگذار بود.
درباره شهبازیان و کارهایش بسیار میتوان نوشت، هر کدام از کارهای او قابلیت بحث دارد، او از سازهای ایرانی در آثارش بهره برد تا آن را با موسیقی کلاسیک و جهانی پیوند دهد و به اثری تبدیل کند که در همه جای جهان به روی مخاطبان اثرگذار باشد.
*
در مراسم تشییع فریدون شهبازیان، سهیل محمودی شاعر که اجرای برنامه را نیز به عهده داشت در ابتدای این مراسم اظهارکرد: هرکدام از ما خاطراتی با فریدون شهبازیان داریم. من یادم است وقتی رباعیات خیام به همت مرحوم احمدرضا احمدی با صدای مرحوم محمدرضا شجریان و طنین صدای باشکوه احمد شاملو در قالب مجموعه صوتی آماده شد من و هم نسلانم با این پروژه بهترین خاطرات را رقم زدیم. مرحوم شهبازیان خیامی زیست و تک تک لحظات زندگی اش خیامی بود.
حسین علیزاده: کاش شهبازیان از رنجی کشید، حرف میزد
حسین علیزاده _ سخنران دیگر مراسم تشییع بود و در سخنانی اظهار کرد: از صمیم قلب تسلیت میگویم. این غمی که روی دل ماست، خیلی خیلی عمیق است و در درجه اول به خانواده او تسلیت میگویم. خانواده او بزرگ بود و محدود به فامیل خودش نبود. همه ایران خانواده او بودند.
علیزاده همچنین گفت: در مقاطع نه چندان خوب سالهای اخیر، هر بار او را دیدم پشت من را مانند کوه گرفت. ای کاش الان که درباره او حرف میزنیم او هم بود و از رنجی که کشید، صحبت میکرد. این رنج شخصی نیست؛ بلکه رنج مردم ایران است. رنجی است که هنوز باید در حضور وزیر فرهنگ و مسئولان از خوبی هنرمند و موسیقی بگوییم؛ بلکه درک کنند.
این هنرمند تاکید کرد: رفتن این هنرمندان بزرگ زخمی بر موسیقی و هنر ایران است. هنرمندان متعلق به جایی نیستند، متعلق به مردم هستند اگر او گاهی با حکومت همکاری میکرد، بخاطر مردم بود ولی پای حرفش ماند.
گفت و گو با یلدا زمانی نویسنده رمان«پدرهای یک دختر»؛
مصائب دختری که میخواست خودش باشد
صبح اندیشه: رمان«پدرهای یک دختر» به تازگی توسط انتشارات گفتمان اندیشه معاصر منتشر شده است. این کتاب با رویکرد اجتماعی و روانکاوانه به معضل مهمی می پردازد که به خصوص دختران با آن دست و پنجه نرم می کنند.
در این رمان شخصیت اول داستان هم درگیر مسائل و معضلات خانوادگی است و هم در هر محیطی که قرار میگیرد از آن مشکلات راه فراری ندارد.
با خواندن این کتاب، برخی از خوانندگان باور نمی کنند که در جهان کنونی هنوز مشکلاتی وجود دارد که برای بسیاری از افراد کاملا قابل حل به نظر می رسد اما بخش مهمی از جامعه هنوز با آن روبرو هستند.
فضای داستان در محیطی عقب مانده شکل می گیرد و این عقب ماندگی تمام زندگی شخصیتها را تحت تاثیر قرار می دهد.
یلدا زمانی نویسنده کتاب اظهار داشته است که این کتاب برگرفته از زندگی واقعی مردم است و کاملا ملموس می باشد. او در گفت وگویی درباره این کتاب و دیگر آثارش و نحوه ورود به دنیای نوشتن اظهار داشته است:
«نوشتن را از ده سالگی آغاز کردم. آن هم در مدرسه و برای یک نمایشنامه. بعد از تشویق معلم و مربیان مدرسه شروع کردم به داستان نوشتن برای خودم، درکلاسهای انشا هم همیشه بیست میگرفتم.
گاه انشای دوستانم را مینوشتم و البته انشای برادر و همسایه ها را. به هرحال عاشق شعر و شاعری و ادبیات بودم. سال دوم دبیرستان رشته ی ادبیات بودم که شعرم در یک جشنواره در استان با چند نفر دیگر مقام اول را گرفت.
بعد از آن ازدواج کردم و دیگر نه ننوشتم و نه سرودم. تا سال ۹۳که دوباره شروع کردم به نوشتن و با داستانی عاشقانه شروع کردم و تصمیم گرفتم، اولین کتابم را چاپ کنم. ولی سال ۹۵ آن داستان را کنار گذاشتم و کتاب یلدا را نوشتم که سال ۹۷ چاپ شد. سال ۹۸ دوباره کتاب دیگری را شروع کردم که ۲ سال طول کشید و سال ۱۴۰۰ چاپ شد با نام عطیه یک درام جنایی. بعد از چاپ کتاب احساس کردم بازخوردها خوب بوده است و با مخاطبان رو درو گفتگو کردم.
همان سال کتاب سومم یعنی «پدرهای یک دختر» را استارت زدم که میتوان گفت یک بازنویسی نهایی یا اقتباسی از کتاب اولم یلدا بود که بعد از ۳ سال امسال به چاپ رسید.
احساس میکنم در نوشته هایم از کسی تاثیر نگرفته ام و نوع نوشتنم از افکارم و زیست انسان ها تاثیر پذیرفته است. در نویسندگی ژانر درام و عاشقانه را دوست دارم، ولی موضاعات روانشناسی و روان درمانی مرا بیشتر مجذوب میکرد.
درباره کتاب اخیر باید بگویم که علت پرداخت به کتاب« پدرهای یک دختر» دغدغه یا بهتر است بگوییم عدم آگاهی خانواده ها نسبت به این موضوع کلیدی و حساس در تربیت فرزندان مخصوصا دختران جامعه و بالخص کشورم است. به همین دلیل ژانر کتاب یلدا درام اجتماعی و روانشناسی است. نظر برخی از مخاطبین و کسانی که اهل قلم هستند در مورد کتابهایم مثبت و امیدوار کننده بود البته برخی افراد می گفتند داستان اوج و فرود زیادی دارد، و یا اینکه قلمم شبیه برخی از نویسندگان است.
من برای نوشتن در دوره های حضوری در کلاسی شرکت نکردم اما تا میتوانستم کتاب خواندم و خواندم و در دوره های آنلاین مجازی شرکت کرده ام. امیدوارم کتاب مورد پسند خوانندگان قرار گیرد».
بخشی از این داستان را می خوانیم:
« هیچکس حواسش به دل ما نبود، وقتی از اتاق بیرونمان کرد، نفت روی آتش دلمان ریخت، وگرنه کبریت را که خیلی وقت پیش زده بود؛ تصمیم گرفتم یواشکی به دیدن مادرم برویم؛ دور از چشم بقیه به بهانهی بازی توی کوچه، از خانه بیرون زدیم. دست امید را محکم گرفتم، راه را بلد نبودم، سمت قبرستان رفتیم، آنقدر رفتیم تا به ته آن رسیدیم و میان قبرها گم شدیم، تا چشم کار میکرد قبر بود؛ خورشید وسط آسمان بود و سر ما را سوزاند، هیچ سایهای نبود، حتی نشانهای که به خانه برگردیم؛ من که هر روزاز این مسیر به مدرسه میرفتم، هیچ وقت ته آن را ندیده بودم!
از ترس همانجا نشستیم و برحال و روزمان برای هزارمین بار گریه کردیم؛ امامزادهای نزدیک قبرستان بود، داخلش رفتیم، از شانس بد متصدی امامزاده ما را ندید و در امامزاده را روی ما قفل کرد و رفت. از آن طرف پدرم و عموها، برای پیدا کردن ما بسیج شده بودند .متولی بعد از دو ساعتی برگشت، صدای گریهی ما را از پشت دیوار وضوخانه شنید، ما را که دید تعجب کرد، همه چیز را برایش تعریف کردم؛ اسم پدرم را پرسید و فهمید خانهی ما کجاست ،مارا به خانه رساند،.پیرزن همسایه، همان پیرزن بدقلب که حسرت زندگی پدربزرگ و مادربررگم را میخورد، تا بالاخره چشمش به بدبختی فرزندانش هم افتاد؛ آن روز از بالای پشت بام به زهره میگوید:
مواظب این سه تا بچه باش که دردسر برات درست نکنند، اینا مثل مادر و عزیزشون هستن، جمال هم نتونست با مادرشون زندگی کنه!
به خانه که برگشتیم، مهمان دستهای نوازشگر آقاجمال شدیم! عمو جلال و عمو جهان مانع شدند؛ آن روز نه تنها دلتنگی ما رفع نشد؛ که سرخی بوسهای که دستهای پدرروی صورتمان کاشته بودهم خودنمایی میکرد .پدرم از ما خوب دلجویی کرد؛ این اولین باری بود که آقاجمال به شیوهی خودش ما را نوازش کرد. موقع عصبانیت چشمش را میبست و دستش را توی هوا میچرخاندم...