
در نشست«واژه در ضیافت اندیشه» بیان شد: دکتر سیدمحمد دیباجی؛راه رستگاری بازگشت به حکمت مشرقی ابن سینا است.هفته نامه صبح اندیشه شماره493تاریخ 6 بهمن 1403
10,000 تومان
دکتر سید محمد دیباجی:
راه رستگاری بازگشت به حکمت مشرقی ابن سینا است
هفتمین نشست«واژه در ضیافت اندیشه» با موضوع «ابن سینا، حکمت مشرقی و حکایات تمثیلی» در کتابخانه الغدیر خمینی شهر برگزار شد. دکتر دیباجی با اشاره به حکایت تمثیلی «حی بن یقظان و سلامان و اسال» راه رستگاری را بازگشت به حکمت مشرقی ابن سینا عنوان کرد. متن کامل این سخنرانی در ادامه آمده است.
دکتر سید محمد دیباجی در این سخنرانی گفت:
« گفت در خصوص فلسفه و ادبیات در جهان اسلام، باید گفت که ابن سینا بزرگترین فیلسوفی است که می شناسیم. اما پیش از آن باید به این پرسش پاسخ داد که آیا اندیشه فلسفی، همان شعر است و آیا می توانیم بگوییم که شعر و اندیشه یکی است. شاید هیچیک از بزرگان ما مثل ابن سینای فیلسوف در این زمینه گام برنداشته است. گویا ابن سینا به شهر ما آمده و مهمترین کتاب خود را در اصفهان تالیف کرده است. متاسفانه در حمله سلطان مسعود غزنوی این کتاب از بین می رود و خانه ابن سینا خراب می شود. حتی به گفته استاد همایی مقبره ابن سینا در اصفهان است. در هر صورت نام او همچنان می درخشد، او که پزشک و فیلسوف مشایی در جهان تلقی می شود.
اما بسیاری از مردم جهان فقط بعد طبی او را می شناسند ولی جنبه فلسفی او شناخته شده نیست. ابن سینا از جنبه حکمت مشرقی اهمیت دارد و او را از کلیه فیلسوفان قدیم و جدید متمایز می سازد.
تمام علوم جهان در آن روزگار از دید ابن سینا پنهان نبوده و در همه علوم کنکاش کرده است. اما باید دید که چه چیزی در حکمت مشرقی، او را متمایز می سازد. و باید دید این مشرقی بودن به چه معناست. آن جهان بینی و حکمت خسروانی که در ایران باستان تجلی داشته و وحدانیت دین زرتشت با ادیان ابراهیمی یکی می شود. تلاقی تمام ادیان در ایران بوده است که به آن آیین هندو اروپایی می دانند.ابن سینا در این زمینه جهان بینی انسان را تغییر می دهد و اهمیت ایران باستان را هم نشان می دهد. یعنی اینکه تمرکز فقط بر برهان و استدلال نبوده و ابن سینا این حکمت را در اصفهان شناخت و شناساند و بعد از او سهروردی حکمت مشرقی ابن سینا را توسعه می بخشد. این حکمت مشرقی باعث می شود که از فلسفه یونانی و ارسطویی عبور کند. او به انسان معلق در فضا اشاره می کند. هانری کربن اشاره می کند که من وقتی با حکمت مشرقی ابن سینا آشنا شدم به سمت هایدگر نرفتم و به سمت حکمت ابن سینا و سهروردی کشیده شدم.
این دیدگاه ابن سینا به جهان همه اندیشه او را به همه چیز از موسیقی و فلسفه گرفته تا علوم دیگر متفاوت می کند. جهان مسیحیت و یهودیت درباره ابن سینا بسیار کار کرده است و یک جایی کلیسا از فرشته شناسی ابن سینا احساس خطر کرد، از یحی بن یقظان احساس خطر کرد چرا که با وجود فرشتگان نیاز به دستگاه رسمی نداشت و این دیدگاه ستایش آمیز ویلسون درباره اوست. در این وضعیت آنان ابن سینای مشرقی را با نگاه غربی تعریف کردند.
به همین دلیل جهان غرب ابن رشد را آخرین فیلسوف جهان اسلام شناخت. چرا که ارتباط انسان با خدا قطع شد و تا عصر مدرن کتاب قانون ابن سینا را آتش زدند چرا که کتاب قانون از حکمت ابن سینا جدا نیست. در غرب یک منفعت طلبی ایجاد شد و حکمت را از علم جدا کرد و همه چیز منفعت طلبانه تعریف شد.
جهان اسلام هم وقتی از ابن سینا جدا شد اسلام تروریست شکل گرفت. قرآن ظاهری خطرناک تر از هر کتابی می تواند باشد اگر حکمت نباشد.
از این جهت است که ما باید به تمثیلات عرفانی ابن سیما رجوع کنیم و رمزهای آن را بشناسیم و دستمان باید از نظر ادبی پر باشد و باید بدانیم که چرا این تمثیلات را در داستان به کار می برد.
ما تا تمثیلات ابن سینا را نشناسیم نمی توانیم شعر حافظ را درک کنیم، با کروبیان نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم چون فرشتگان را نمی شناسیم. ما باید عالم عبور را درک کنیم پس باید داستان ها را بفهمیم تا راه خود را در جهان پیدا کنیم.
هانری کربن چرا شیفته ابن سینا است، چون فلسفه غرب دستش کوتاه است و او دیده است که روانشناسی جدید دستش کوتاه است اما ابن سینا در حی بن یقظان و سلامان و ابسال نشان می دهد که عالم نفسانی چگونه او را به تباهی کشیده است.
ابن سینا نشان می دهد که نور و ظلمت در وجود ما هست و ما در یک مرحله تاریکی زندگی می کنیم و ابن سینا در داستان سلامان و ابسال این درگیری نور و ظلمت را نشان می دهد و آن را به نمایش می کشد.
هر کس خود را در این داستان می بیند و با عوارض انسانی درگیر است و ابسال که نشانه نفس است می میرد که همان مرگ نفس است و به تولد دوباره می رسد.
آیا کسی حاضر است از منیت ها عبور کند ولی مرگ این منیت ها باعث می شود که انسان رشد کند. آیا مگر غیر از این است که انسان معاصر چون نمی تواند رهایی را کسب کند به همان زندگی مادی خود می چسبد و به آن ادامه می دهد اما ابن سینا با داستان سلامان و ابسال راه عبور را نشان می دهد.
ابن سینا به جهت نگاه خسروانی، می گوید جهان کپرنیکی راه دیگری دارد و این فلک فقط نمی تواند همین منظومه باشد. استیون هاوکینز می گوید فلسفه مرده است و درست می گوید چون این فلسفه خالی از حکمت است و فقط بر اساس استدلال و برهان است. حتی در موسیقی مقامات موسیقی را می نویسد و موسیقی را مبتنی بر معرفت النفس می داند. انسان عالم دیگر را فراموش کرده و همه را خرافات می داند و رو به نهیلیسم حرکت کرده است. اما این نهیلیسم حتی جامعه مذهبی را فراگرفته است اما راه عبور بازگشت به آثار داستانی ابن سینا و حکمت مشرقی اوست.
غرب اکنون به این نتیجه رسیده است که گمشده بشر حکمت مشرقی است و آنان به طرف ابن سینا آمده اند. دست ما بدون ابن سینا و حکمت مشرقی او خالی است و بدون آن حکمت آیات قرآن بی معنا است. بهشت و دوزخ اگر از جهت حکمی شناخته نشود ما راه را به خطا خواهیم رفت و فقط یک سری مسائل ظاهری پیش روی ما است.
شاعری که حکیم باشد کلماتش بارش پیدا می کند و شعر در او جوشش می کند و هر چه وجود تصفیه شود شعر و علم رنگ و بوی دیگری می گیرد. ابن سینا در داستان خود می گوید تا در چشمه حیات شنا نکنی به سعادت نمی رسی، ابن سینا چشمه حیات را بین علم معقول و محسوس نشان می دهد.
روانشناسی و روانکاوی جهان چون که حکمت را نمی شناسد ابتر مانده اسیت و دیگر کسی به ساحت قدسی و الهی اشاره نمی کند. دیگر از کسی پرسیده نمی شود که چقدر نور و ظلمت درون خود را می شناسی و حکمت مشرقی ما را به سمت مشرق وجودمان می کشاند.
تا مرگ در وجودمان اتفاق نیفتد ما به جهان دیگر پی نمی بریم و ابن سینا می گوید مرگ را دوست بدارید تا زندگی کنید و سهروردی می گوید برگرد و انسانی که با تمثیلات ابن سینا به هر رشته ای پا گذارد می تواند به تعالی برساند.
عقلی که نورانی شود فرشته ای است که شما را به روشنایی می رساند و اگر این خرد نورانی نباشد فقط راه به تیرگی می رسد. سیمرغ همان ساینای در کتاب زرتشت است و باید دید که در متون عرفانی ما چرا اینقدر پرنده وجود دارد چون پرنده نماد پرواز و رهایی و آزادی حقیقی است. حکمت بیاموزیم تا هم خود و هم جامعه خود را از پلیدی ها نجات دهیم.
فیلسوفان مکتب اصفهان بار دیگر بازگشتند به حکمت اصفهان که اصفهان را نجات دادند و این نشان می دهد که باید به حکمت بازگردیم. بازگشت به حکمت سینایی و اشراقی می تواند نجات بخش ما باشد».
در این جلسه علاوه بر این سخنرانی تعدادی از شاعران معاصر نیز اشعار خود را قرائت کردند.
***
اپرا وینفری، دستیابی به موفقیت با اعتراف به نقصهایش
مادر ملت
اعظم رضایی
شاید سال 1954 روزی که اپرا وینفری به دنیا آمد؛ مردم ایالت میسیسیپی آمریکا درخشانترین آفتاب را تجربه کردهاند، که اثرش هنوز در اپرا وینفری باقی مانده است. اثری که به مهارت و کارآیی او عمق بخشید. مهارت اپرا مثال زدنی نیست. شکل و فرم خودِ اپرا را دارد. دختر سال 1954 برخلاف همکارانش کارش را در تلویزیون آغاز کرد، درحالی که شخصیتهای صاحبنام تلویزیون سعی میکردند خود را با بهترین حالت نشان دهند، نگاه اپرا روی خودش حرکت میکرد. نگاهش به نقاط ضعف خودش بود و سعی میکرد با همین نقاط ضعف شکل جدیدی از اجرای تلویزیونی را ارائه دهد.
در شرایط سختِ فقر و تنگدستی، مادرِ کم سن وسالش اپرا را به دنیا آورد. 9 سالش بود که از طرف اعضای خانوادهاش مورد آزار جنسی قرار میگرفت. در شرایط سخت و بیپناهیاش به کلیسا پناه برد و آنجا تصمیم گرفت برای مردم صحبت کند. مردم از شکل و لحن سخنوریاش خوششان آمد.
در 17 سالگی در رقابت سخنوری برنده شد و یک بورس تحصیلی از دانشگاه تنسی دریافت کرد به تنسی نقل مکان کرد. همزمان با تحصیل در دانشگاه شغلی در رادیو پیدا کرد. بعد از اتمام تحصیلات گویندۀ اخبار در شبکه محلی شد.
اپرای تپل و سی ساله تصمیم گرفت اندامش را زیبا کند. ماهها جلو دوربین نرفت و با اضافه وزنش مبارزه کرد، با وجود ناکامی در این مبارزه مجددا به تلویزیون برگشت.
اپرا جلو دوربین از آسیبهای کودکیاش، از تهیدستی خانوادهاش، از خواهر ناتنی و ناشناختهاش و از بارداری نامشروع در سن 15سالگیاش حرف زد. اشکهایش سرازیر شد. برای بینندههایش توانست اعتراف کند که هنگام بارداری با خوردن قرص، نوزاد را از بین برده است. این حرفها و گفتههای اپرا بینندهها را نه ناراحت کرد و نه سرگرمشان کرد. بلکه آنها را به فکر فرو برد. برای مردم حرفهایش از جنس سحر و جادو نبود، از جنس شعر و داستان هم نبود؛ بلکه حرفهایش از دنیای واقعی بود. واقعگرایانه بودند. این طوری اپرا یکی از اعضای دوستداشتنی میلیونها خانواده شد.
همین برنامه پایه و اساس موفقیت آمیز اپرا شد. چیزی که سالها پیش
دانشگاه استعداد رسانه را در اپرا کشف کرده بود. اپرای رویاپرداز با روحیۀ پشتکاری که داشت استعدادش را گسترش داد. برای اپرا مهم نبود که مردم او را با لبهای آویزانش میشناسند؛ فقط میخواست خودش را در یک برنامه متوقف نکند.
فعالیتش را در زمینههای جدیدی آغاز کرد. با برنامههای عامیانه و موضوعهای بنجل و پیشپا افتاده شروع کرد. کمکم برگشت به برنامههای جدیتر با موضوعهای مهمتر، طوری شد که هر کتابی را به بینندههایش توصیه میکرد، بهشکل شتابندهای آن کتاب در صدر کتابهای پرفروش قرار میگرفت.
اپرا تصمیم گرفت برای اولین برنامۀ گفتگومحورش مصاحبهای با مایکل جکسون انجام دهد، مایکلِ خجالتی در این برنامه به بیماری پوستیاش اعتراف کرد. بعد از این مصاحبۀ موفقیتآمیز، مصاحبه با سیاستمداران و قهرمانان ورزشی را وارد برنامههایش کرد. برنامههای گفتگو محوری که مهمانهایش لب به اعتراف باز میکردند. در مصاحبهاش با لنس آرمسترانگ دوچرخه سوار حرفهای پرده از راز دوپینگ مهمانش برداشت؛ البته برای لنس آرمسترانگ مسئلهای نبود
که سالها بعد در جایی راز قهرمانیها و دروغهای مصرانۀ پشت این قهرمانیها را برای مردم بازگو کند. اپرا با سیاستمداران تا حدودی خویشتندار بود، ولی در مقابلش با افرادی که متنهایشان بوی زنستیزی و جنسیتگرایانه داشت، برای پایین کشیدنِ آنها خیلی سختگیرانه حرف میزد و همین سختگیریها صدای اپرا را تبدیل به صدای مردم کرد، که در نوع خودش ستودنی و کم نظیر بود.
اپرا این شکل از اعتراف را نوعی تراپی میخواند، چیزی که روزنامۀ وال استریت از آن "درمان اپرا" نام برد. اپرای دوستداشتنی در کنار شغل اصلیاش شبکۀ اختصاصی خودش را به نام شبکۀ own (Oprah Winfrey Network) را راهاندازی کرد. با شروع کار این شبکه اپرا برای کسانی که میخواستند از او الگوبرداری کنند و محبوبیتاش را برای خودشان بردارند؛
اساسا دستنایافتنی شد. مجله فوربس ارزش شایستگی او را 2.8 میلیارد دلار اعلام کرد و نشان داد که ثروتش هم دست یافتنی نیست. اپرا مانند پرترهاش که در کنار پرترۀ ابراهام لینکُلن و جان اف کندی در بزرگترین گالری جهان میدرخشد؛ در ذهن و خاطرۀ مردم همچنان خواهد ایستاد.